4 مهر 1395

تاریخ الان: شنبه - 3 تیر 1396 ساعت 18:46 دقیقه باز وبلاگ و باز من، دوباره اومدم سر وقت پستی جدید. اخرین پستی که گذاشته بودم مال لحظات پایانی سال 95 بود. این اولین پست من در سال 96 هست. الان حدودا سه ماه از اخرین پستم میگذره :) p:   من الان دقیقا پشت میز نشستم و پشت لبتاب. میزم رو روبروی در اتاق گذا 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: جمعه - 14 ابان 1395 ساعت 17:39 دقیقه   از چی شروع کنم؟ از چی بگم؟ خودمم نمیدونم چی بنویسم. از اخرین پستم فک کنم 15 16 روزی میگذره. چند دقیقه پیش سالاد الویه خوردم نون لای دندونم گیر کرده اذیتم میکنه. مامانمو داداشم حدودا چند روزی میشه که خونه نیستن رفتن .... . منم خیلی درس دارم این ترم، 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: دوشنبه - 9 اسفند 1395 ساعت 5:00 بامداد ( دقیقا 5 بامداد) اخرین پستی که که گذاشتم مال 14 ابان 95 هست، ینی حدودا 4 ماه پیش، اوه چقد فاصله افتاده. الان ساعت دقیقا 5:02 دقیقه بامداد هست که دارم اینو مینویسم. تو اتاقم لم دادم به تخت، چراغ مطالعه رو هم روشن کردم که صفحه ی کلید کامپیوتر رو بب 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: یکشنبه - 29 اسفند 1395 ساعت 19:34 دقیقه   این اخرین پستی هست که توی سال 1395 میزارم. الان تقریبا در اخرین ساعات سال 95 هستیم، فردا، ( ینی دوشنبه 30 اسفند 1395) ساعت 13:58:40 سال 1396 شروع میشه، ینی تقریبا 17 ساعت دیگه سال جدید آغاز میشه. امیدوارم که سال خوبی باشه، نه فقط برای من، بلکه بر 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: دوشنبه - 9 اسفند 1395 ساعت 5:00 بامداد ( دقیقا 5 بامداد)   اخرین پستی که که گذاشتم مال 14 ابان 95 هست، ینی حدودا 4 ماه پیش، اوه چقد فاصله افتاده. الان ساعت دقیقا 5:02 دقیقه بامداد هست که دارم اینو مینویسم. تو اتاقم لم دادم به تخت، چراغ مطالعه رو هم روشن کردم که صفحه ی کلید کامپیوتر رو بب 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: جمعه - 14 ابان 1395 ساعت 17:39 دقیقه   از چی شروع کنم؟ از چی بگم؟ خودمم نمیدونم چی بنویسم. از اخرین پستم فک کنم 15 16 روزی میگذره. چند دقیقه پیش سالاد الویه خوردم نون لای دندونم گیر کرده اذیتم میکنه. مامانمو داداشم حدودا چند روزی میشه که خونه نیستن رفتن .... . منم خیلی درس دارم این ترم، اصلا حوصله خوندن درس رو ندارم. هفته ی بعد استاد گفته دوتا مقاله خلاصه کنم ببرم واسش ولی حال ندارم انجامش بدم. یه کنفرانس هم دارم که باید پاور پوینت بسازم ولی هنوز نصف فصل رو هم نخوندم. با این وضعیت برم جلو این ترم خدای نکرده ... این از وضعیت حال حاضر من... نا امید، بی هدف اصلا نمیدونم هدف از زندگی چیه، چرا زنده ام. نمیدونم دلم چی میخاد. خودم گاهی فک میکنم اگه یه ماشینی چیزی داشته باشم حالمو بهتر میکنه، هر موقع دلم گرفت، حال نداشتم، میرم یه چرخی باهاش میزنم حال و هوام عوض میشه. خدا کنه یه پولی برسه دستم یه پرایدی چیزی جور کنم، حالا ماشین نشد حد اقل یه موتور بخرم. بدبختی اینه که درس هم نمیتونم بخونم، دو دقیقه میشینم رو کتاب بعدش پا میشم میرم سراغ اینترنت و تلگرام و اینستاگرام. اینا شدن بلای 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: چهارشنبه - 28  مهر 1395 ساعت 20:57 دقیقه   بعد از 24 روز دوباره اومدم که یه چیزی بنویسم. راستش دیگه حوصله نمیکنم بیام، واسه همین بین پست هام تقریبا فاصله میفته، اوایل خوب مینوشتم ولی الان نه. همین الان که دارم تایپ میکنم خابم گرفته با اینکه ساعت هنوز 9 نشده. ریتم خابم دوباره طی چند روز گذشته بهم خورده واسه همین شبا نمیخابم. البته دیروز که از دانشگاه برگشتم بهتر شده، الانم نمیخابم تا ساعت 12 بشه بعد بخابم. الان ترم اخر دانشگاهم اگه خدا بخواد ب زودی تموم میکنم، فقط خدا کنه معدل این ترمم بالای 14 بشه. این رفت و امد به دانشگاه هم یکم سخته، چند ساعت باید هر 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: یکشنبه -۱۲ مرداد ۱۳۹۵ ساعت 22:46 اومدم بازم یه سری کــــســــشر بنویسم برم :)))). میگم، وبلاگم فیلتر نشه بخاطر این کلمه :)))).  همین الان داشتم با یه پسره توی تلگرام بحث میکردم درباره جاوا، میخاست منو ضایع کنه ولی اخرش موفق نشد :))))) من هر روز تصمیم میگیرم روزم رو مفید بگذرونم ولی نمیشه. نمیدونم چرا، شاید تعریف درستی از مفید بودن ندارم بخاطر همون باشه. راستشو بخاید، دلم خیلی می خواد برم برگردم، ولی وسیله نیست. ای کاش یه موتور داشتم لااقل توی خونه بند نمیشدم همش پای لبتاب. من که خودم خوره ی اینترنت و کامپیوتر هستم، بعضی وقتا دیگه زده میشم از اینترن 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: یکشنبه -۲۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت 23:16 دقیقه امروز نزدیکای صبح یه خواب عجیبی دیدم، انگار یجایی بودم یه دختره هم بود، دقیقا تصویر اون مکان یادم نمیاد، یه حالتی داشت مثل اینکه دختره داشت نمرات ترم اش رو  توی یجا ثبت میکرد، یجایی مثل کارنامه، با هر نمره ای که ثبت میکرد تمام خاطراتی که در طول اون ترم داشت و برای بدست اوردن اون نمره سپری کرده بود از ذهنش میگذشت و یه حس عجیبی داشت دختره، یه حس حسرت و افسوس شدید، به معنای واقعی شدید، تابحال همچین حس حسرتی رو ندیده بودم. خیلی عجیب بود، انگار که اون خاطرات واسه دختره خیلی خیلی ارزشمند بودن و حسرت میخورد که 4 مهر 1395...ادامه مطلب

تاریخ الان: پنج شنبه -۲۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت 21:47 دقیقه بعد از چند روز دوباره اومدم که یه پست جدید بزارم ولی نمیدونم چی بنویسم. قرار بود امروز مسعول اردوهای جهادی بهم زنگ بزنه و بریم ادامه ی کار رو انجام بدیم، ولی خبری ازش نشد. صبح بهش زنگ زدم گفت باید بهم اطلاع بدن تا بریم ولی ظاهرا خبری نشده، حالا احتمالا فردا بریم. امروز حوصله ی هیچی رو نداشتم، حتی وبگردی و حال کامپیوتر روشن کردن رو هم نداشتم. همین الانم که دارم تایپ میکنم حال ندارم، نمیدونم چمه، حوصله ی هیچی رو ندارم، انگار زندگی تکراری شده واسم، احساس بیهودگی می کنم، دلم می خواد یه کاری کنم یه جایی برم، 4 مهر 1395...ادامه مطلب